کتاب قرن‎‎

يک كتاب فروشی : يک ماه ، يک رمان

زندگی و آثار شور‌انگيز ونسان وان گوگ نقاش هلندی در كتابفروشی كوچک ما



اكنون ميزبان وان گوگ هستيم

Labels:

خانم ها ! آقايان

خانم‌ها! آقايان! گوگول يك قرن و نيم پيش مرده است پس زنـده بـاد گوگول


ديروز اگزوپری و شازده كوچولويش را خوانديم و در خود فرو رفتيم و شايد كمی هم دلمان گرفت. پس چطور است حالا گوگول را بخوانيم و كمی هم بخنديم؛ و اگر خوانده‌ايم دوباره بخوانيم و اين بار، با هم. گوگول پدر داستان ‌نويسی روس و نويسنده‌ای است برای تمام فصول. كافـی است يک ‌بار داستان‌هايش را بخوانيم تا بفهميم از چه معجون غريبی تا‌كنون محروم مانده‌ايم: ‌از داستان كوتاه شنل (كه نويسندگان بزرگ روس اعتراف می‌كنند همه از زير آن بيرون آمده‌اند) تا داستان دماغ يا يادداشت‌های يک ديوانه و ... تا تنـها رمان بلندش نفوس مرده كه متأسفانه سال‌هاست از آن ترجمه‌ای چاپ نشده است.
آری ما به طنز و خنده هم نياز داريم و بايد گوگول را بخوانيم تا كمی هم بخنديم‌: به دنيا، به زندگی، به كسالت باری و پيش پا افتادگی آن؛ بخنديم به انسان، سرشت و سرنوشت او، بخنديم به اين موجود حقير، كه اغلب كمتر از لباس تنش می‌ارزد... اما مبادا از برخی شباهت‌ها هراسان شويم. نه،‌ البته كه شباهتی در ميان نيست؛ البته كه ما و اعمالمان اصلاً خنده ‌دار و حقير نيست؛ البته كه اين‌ها فقط داستان‌هايی غير واقعی برای خنده و تفريح است. فقط و فقط برای خنده(!) ای‌كاش هميـن حالا خود گوگول در مقدمه‌ای بر داستان‌هايش هرگونه شباهت قهرمان‌هايش را به اشخاص حقيقی اكيداً تكذيب كند و آن را حاصل تصادف معرفی نمايد(!) اصلا ً چه دليلی دارد كه آدم‌های داستانش بعد از دو قرن، اين قدر به ما شباهت داشته باشند. واقعا ً هم كه جز تصادف دليلی نمی‌تواند وجود داشته ‌باشد. همان‌طور كـه می‌دانيم و خود گوگول هم می‌گويد، تصادف هم مثل خيلـی چيزهای ديگر، اتفاق می افتد.

نيری

Labels:

پوپريشچين دوست داشتنی، قهرمان داستان يادداشتها، برداشت اول

او نيز همچون ما سالها به خوشی بر قلمرو محدود خويش فرمانروايی می‌كرده تا زمانی كه پا خارج از آن می‌گذارد و تمنای عشقی را می‌كند كه بسيار از او فاصله دارد. او می‌خواهد دنيايش را گسترده كند اما با ناباوری تمام می بيند تمام شالوده‌های زندگيش بر هم ريخته است. آيا او براستی يک نجيب‌زاده است؟ آيا زيبا و جوان است ؟ در تنهايی از خود تصوير خيالی زيبا و بی‌نقصی ساخته بوده است، اما تصوير تا زمانی استوار و دور از گزند می‌ماند كه عرضه نمی‌شود. وقتی می‌خواهيد چون سايه از كنار سايرين عبور كنيد، آنها احتياجی نمی‌بينند بشناسندتان و شما هم لزومی نمی بينيد تغييری كنيد! پس حالا پوپريشچين خود را ميبيند حقير، خجالتی، بی پول، زشت، پير و اطرافيانی كه همه از او بالاترند! گويی تازه چشم به جهان گشوده وتازه با واقعيات آشنا می شود.
تا قبل از سوفی پوپريشچين تنها آدم سياره خودش است كه در آن، خود پادشاه، فرمانروا، تحسين كننده و پايه گذار قوانين ميباشد. بهايی كه پوپريشچين برای عشقش و برای پا فراتر گذاشتن از زندگی محدودش كه هيچ ارتباط محكمی با سايرين در آن نبوده می‌پردازد بسيار سنگين است. سلامت روانش را از دست می‌دهد چون نمی‌خواهد واقعيت وجودش را باور كند! ديوانه می‌شود ، چون ديگر كار از كار گذشته و توان تغيير هم ندارد! به دنيای تخيل و معجزه چنگ می‌زند و دنيايی نو پايه می‌ريزد. در رؤيا او پادشاه اسپانياست چون نمی‌خواهد حقير و بدبخت باشد و كسی او را به پشيزی نگيرد.
در تمام مدت شاهد تلاش پوپريشچين عزيزمان هستيم كه در ما حس همدردی را زنده می‌كند و چه بسا كه در او خودمان را می‌بينيم در راهی كه بی‌سرانجام است. او نيز خود ميداند كه تلاشش واقعی نيست زيباست اما بر اساس قوانين اين جهانی نيست!در اصل او سراپا خواهش است نه تلاش! قهرمان داستان ما به قله بلند معرفت دست نمی‌يابد كه لذتهای دنيا همه برايش هيچ وپوچ شوند او انسانی است شكست خورده كه ديگر در نبرد زندگی جا ‌خالی كرده است. پوپريشچين می‌خواهد بچه شود و در آغوش مادرش آرام گيرد چون توانايی مبارزه يک انسان بالغ و مصمم كه می‌تواند تخيل را به واقعيت تبديل كند، ندارد.

Labels:

گپی كوچک پيرامون يادداشتهای يک ديوانه و گوگول‌: شما هم نظرتان را بگوييد

...ساعت از دوازده ونيم هم گذشته وآقای مدير كل هنوز از اتاق خوابش بيرون نيامده است. اما حدود ساعت دو ونيم اتفاقی افتاد كه قلم از نوشتنش عاجز است. در باز شد. فكر كردم حتما آقای مدير كل است. از جا پريدم وكاغذها را چنگ زدم، اما دخترش بود، خودش، بانوی من. خدايا چه لباسی پوشيده بود! لباسش سفيد بود همچون يک قو. چه شكوهی! وقتی نگاهم كرد، مثل خورشيدی بود كه می درخشيد، قسم می خورم. با سر سلام كرد و پرسيد:« پاپا اينجا بود؟» چه صدايی ، درست عين يک قناری! نزديک بود بگويم: تو را به خدا بانوی من مرا نكشيد اما اگر اين خواست شماست، بگذاريد تا با دست شريف خودتان اين كار انجام بگيرد!...

يادداشتهای يک ديوانه


تقريبا تمام قصه های گوگول كمدی‌های سرگرم كننده‌ای هستند كه با هيچ وپوچ شروع می‌شوند ، با هيچ و پوچ ادامه می‌يابند و به اشك ختم می‌شوند ، و در پايان زندگی نام می‌گيرند. قصه‌هايش همگی همين طورند: اولش سرگرم كننده، سپس غم! زندگی خود ما هم چنين است : اولش سرگرم كننده، و بعد غم . چقدر شعر، چقدر فلسفه، وچقدر حقيقت اينجا نهفته است .
قسمتی از مقاله بلينسكی در نقد گوگول

Labels:

آدرس سايت

سلام به دوستان كتاب قرن



سلام به دوستان كتاب قـرن


بعد از دو ماه بالاخره فرصتی دست داد تا با شما عزيزان سخنی داشته باشيم؛ شـازده كوچولوی ما برای عزيمت به سياره خودش رخت سفر می‌بندد، زمين با تمامی زيبايی‌هايش برای دل كوچک او خشـک و سـيخ سـيخ و شـوره‌زار است. او برای ما يک آسمان ستاره می‌گذارد تا هرگاه كه نگاهشان كنيم ياد خنده‌های زيبايش، كودكيمان را در ‌ما زنده كند!
اكـنون كتابـی ديـگر كه بی‌صبرانه مشتاق شمـاست تا وقتی كوچک از حضورتـان بگيرد:
« يادداشت‌های يک ديوانه» اثر نيكلای گوگول «پدر داستان كوتاه» است. اين كتاب شامل هشت قصه می‌باشد. می‌توانيد يک فنجان چای بريزيد و عصر روز جمعه‌تان را با خواندن آن به‌ياد‌ماندنی كنيد، يا در يک ميهمانی كوچک ، اين كتاب عزيز را دست به دست بدهيد تا همه برای هم بلند بخوانند و در تجربه كوتاه زندگی يک ديوانه شريـک شوند، يا خسته از كار روزانه، شب‌هنـگام در بستر بخوانيدش و خودتان ببينيد چگونه روزتان را متفاوت خواهد ساخت‌! راستـی اگر دلتان خواست در حاشيه لحظاتی كه با كتاب داشتيد برايمان بنويسيد.

شاملو می‌گفت: «وقتی چيزی را می‌خواهيد نبايد دستتان را به سويش دراز كنيد، بايد خودتان را با تمام وجود رويش پرتاب كنيد!» واقعا ً هم فقط خواستن كافی نيست بايد ازهمه وجود مايه گذاشت. ما چنين كرده‌ايم! با اين همه ادامه راه ما و رسيدن به اهداف بزرگ آن جز با حمايت شما مقدور نيست. شما هم همراهمان شويد! بنويسيد، بخوانيد، دوستان خود را با ما همراه نماييد، نقش خـويش را بازی كنيد و خودتان را عضو كلوپـی نوپا بدانيد كه می‌خواهد «رُمـان» را دوست و رفيـق هميشگی خود كند...


نمايشگاه و فروشگاه كتاب قرن