خانم ها ! آقايان
خانمها! آقايان! گوگول يك قرن و نيم پيش مرده است پس زنـده بـاد گوگول
ديروز اگزوپری و شازده كوچولويش را خوانديم و در خود فرو رفتيم و شايد كمی هم دلمان گرفت. پس چطور است حالا گوگول را بخوانيم و كمی هم بخنديم؛ و اگر خواندهايم دوباره بخوانيم و اين بار، با هم. گوگول پدر داستان نويسی روس و نويسندهای است برای تمام فصول. كافـی است يک بار داستانهايش را بخوانيم تا بفهميم از چه معجون غريبی تاكنون محروم ماندهايم: از داستان كوتاه شنل (كه نويسندگان بزرگ روس اعتراف میكنند همه از زير آن بيرون آمدهاند) تا داستان دماغ يا يادداشتهای يک ديوانه و ... تا تنـها رمان بلندش نفوس مرده كه متأسفانه سالهاست از آن ترجمهای چاپ نشده است.
آری ما به طنز و خنده هم نياز داريم و بايد گوگول را بخوانيم تا كمی هم بخنديم: به دنيا، به زندگی، به كسالت باری و پيش پا افتادگی آن؛ بخنديم به انسان، سرشت و سرنوشت او، بخنديم به اين موجود حقير، كه اغلب كمتر از لباس تنش میارزد... اما مبادا از برخی شباهتها هراسان شويم. نه، البته كه شباهتی در ميان نيست؛ البته كه ما و اعمالمان اصلاً خنده دار و حقير نيست؛ البته كه اينها فقط داستانهايی غير واقعی برای خنده و تفريح است. فقط و فقط برای خنده(!) ایكاش هميـن حالا خود گوگول در مقدمهای بر داستانهايش هرگونه شباهت قهرمانهايش را به اشخاص حقيقی اكيداً تكذيب كند و آن را حاصل تصادف معرفی نمايد(!) اصلا ً چه دليلی دارد كه آدمهای داستانش بعد از دو قرن، اين قدر به ما شباهت داشته باشند. واقعا ً هم كه جز تصادف دليلی نمیتواند وجود داشته باشد. همانطور كـه میدانيم و خود گوگول هم میگويد، تصادف هم مثل خيلـی چيزهای ديگر، اتفاق می افتد.
نيری
Labels: یادداشتهای یک دیوانه / نیکولای گوگول / خرداد وتیر ۱۳۸۵
<< Home