اندر باب چگونگی به شوی رفتن دختران دمبخت به تعجيل فراوان
(يا، چگونه يك كدبانوی مدبر (!) میخواست دخترانش را سرو سامانبدهد؟)
صغيروكبير، فرضشان برايـن استكه، مرد مجرد پول و پلهدار قاعدتاً زن ميخواهد. وقتـی چنين مردی در شهرستانی كـم جمعيت مقيم می شـود آن وقت همه خانوادههائی كه دختر دارند. . . . . بگذريم
روزی، خانم "بنت" به شوهرش گفـت :آقای بنت عزيز، شنيدهای كه ملك "ندرفيلد" را بالاَخره اجاره دادهاند ؟
روزی، خانم "بنت" به شوهرش گفـت :آقای بنت عزيز، شنيدهای كه ملك "ندرفيلد" را بالاَخره اجاره دادهاند ؟
آقای بنت درجواب گفت كه نه، نشنيده است.
خانم بنت گفت: «ولی اجاره شده. همين الآن خانم"لانگ" اينجا بوده و سير تا پيازش را تعريفكرده»
آقای بنت جوابی نداد.
زنش بیطاقت شد و با صدای بلند گفت: «نمیخواهی بـدانـی چـه كسی اجارهاشكرده؟
آقای بنت، كتابی را كه دردست داشت، روی ميزگذاشت و گفت: تو اصرار داری بهمن بگوئی. باشد بگو، گوش میكنم!
همين دعوت كافی بود تا خانم بنت سخن آغازكند:بله، عزيزم، بايد بدانی كه...
برگرفته و با اندكی تغييراز رمان غرور و تعصب/ دوشيزه جِين آستين/ ترجمة رضا رضائی/ نشر نی / چاپ اول : 1385