کتاب قرن‎‎

يک كتاب فروشی : يک ماه ، يک رمان

اندر باب چگونگی به شوی رفتن دختران دم‌بخت به تعجيل فراوان

(يا، چگونه يك كدبانوی مدبر (!) می‌خواست دخترانش را سرو سامان‌بدهد؟)
صغيروكبير، فرض‌شان بر‌ايـن است‌كه‌، مرد مجرد پول ‌و ‌پله‌دار قاعدتاً زن مي‌خواهد. ‌‌وقتـی ‌‌چنين‌ مردی در شهرستانی ‌كـم ‌جمعيت مقيم می شـود آن ‌وقت همه خانواده‌هائی كه دختر دارند. . . . . بگذريم
روزی، خانم "بنت" به شوهرش گفـت :آقای‌‌ بنت ‌عزيز، شنيده‌ای كه ملك "ندرفيلد" را بالاَخره ‌اجاره‌ داده‌اند ؟
آقای بنت درجواب‌ گفت‌ كه نه، نشنيده است.
خانم بنت ‌گفت: «ولی اجاره شده. همين الآن خانم"لانگ" اين‌جا بوده و سير تا پيازش را تعريف‌كرده»
آقای بنت جوابی نداد.
زنش بی‌طاقت شد و با صدای بلند گفت: «نمی‌خواهی ‌بـدانـی ‌چـه كسی ‌اجاره‌اش‌كرده؟
آقای بنت، كتابی را كه دردست داشت، روی ميزگذاشت و گفت: تو اصرار داری به‌من بگوئی. باشد بگو، گوش‌ می‌كنم!
همين دعوت كافی بود تا خانم بنت سخن آغازكند:بله، عزيزم، بايد بدانی كه...

برگرفته و با اندكی تغييراز رمان غرور و تعصب/ دوشيزه جِين آستين/ ترجمة رضا رضائی/ نشر نی / چاپ اول : 1385

Labels:

اندرباب ازچشم افتادن جنتلمن متشخصی به يك چشم بر‌هم زدن


پنج دقيقه‌هم از ورودش به مجلس ميهمانی نگذشته بود كه اين خبر دهان به دهان‌گشت كه سالی ده‌هزار پوند عايدی دارد. آقايان او را نمونه ‌يك مرد تمام عيار می‌‌دانستند، و خانم‌ها هم می‌گفتند او خيلی خوش‌قيافه‌تر ازدوستش است، و...
اما به يكباره معلوم شد كه خيلي مغرور است، خودش را بالاتر از ديگران می‌داند و حتی اين گونه "مجالس عالی" را، درسطح خود نمی‌داند! خلاصه طوری شد كه با آن ‌همه ملك و املاك كه داشت كاملاً از چشم افتاد و حتی شد آدم
نامطبوعی كه به‌هيچ وجه نمی‌شد او را تحمل‌كرد!

برگرفته از غرور‌و‌تعصب/ دوشيزه جين آستين/ ترجمه رضا‌رضايی/ نشر نی/ چاپ اول: 1385

Labels: