کتاب قرن‎‎

يک كتاب فروشی : يک ماه ، يک رمان

زنده باد دوچرخه ! زنده باد رمان



اغلب كسانی كه با اين‌كتابفروشی ونوع فعاليتش آشنا شده‌اند نگران دخل و خرج ما هستند .... اما راستش ما خيلی هم نگران نيستيم خدا خودش روزی رسان است! می دانيد؟ پيش ازكتابفروشی دراين محل يك جگركی مستقربود . ما اين" سنگر" را فتح! كرديم و حالاهمه چيزسرجای خودش قراردارد: در يك سوي كتاب قرن آرايشگاه مردانه برادران مهدوی وخياطی حميدخان...ودر طرف ديگرش سوپرگوشت مهدی وميوه فروشی محسن آقا و خشكشويی و . . . دست آخر قنادی لرد!
از همان اول هم آرزوی ما اين بودكه كتابفروشی خود را خارج ازراستة كتابفروشی ها _ كه كنارهم گارد گرفته اند _ وخارج از منطقة مركزی شهر ايجاد كنيم : جايی مثل اينجا، درست درميان مردم كوچه وخيابان وبرای آنها...
حالا هركس خواست بگويد خيالبافی است ، مجسم كردنش كه ماليات ندارد! چه ديدني خواهد بود صحنه ای كه يك خانم خانه دار باعجله رمانی را درون زنبيل "مايحتاج روزانه" اش مي اندازد وخارج مي شود. قشنگ خواهد بود براندازكردن مردی ميانه سالی كه نايلكس كتابش را به يك دست گرفته و تافتون داغی را در دست ديگرش پهن كرده است . البته كه آرزوی خيلی هاست – بخصوص خودما كه پای جوان و نوجوان به اين كتاب رويا بازشود . واقعا كه دراين صحنة تخيلی جای ‌آن دختر و پسر‌جوان و نوجوان چقدر خالی است. هرچه باشد آنها و اين كار، هردو جوانند و بايد به استقبال هم بيايند!
بگذريم، شيرين ترازهمه وقتی است كه مادر در آشپزخانه دخترش را صدا می زند و می‌دهد تا چند صفحه از رمان را با صدای بلند برايش بخواند. درگوشه هال كنارآشپزخانه ، پسركوچولوماشينش را گاه به گاه متوقف كرده و گوشهايش را تيزمي كند تا داستان را بشنود . بعيداست كه چيززيادی ازآن سردربياورد. پسرك هنوزبه دبستان نرفته – اما ادا واطوارخواهرش ولحن اوكه گاهی خيلی احساساتی می شود وگاهی شيطنت بار برايش شنيدنی است . . .
فردا ، مادر داخل صف خريد ميوه ايستاده و دوخانم پشت سرش دارند از رمانی حرف مي‌زنند كه او هم تازه خوانده . اما ديگر نوبتش نزديك شده. خيلی دلش می‌خواست در اين گفتگو شركت كند . افسوس!
امروز ديگرچندسالی است كه از آن ايام‌گذشته . پسرك ديگر چندان كوچك نيست اما وقتی چشمش به كتابی می افتد خاطره ای مبهم در وجودش زنده می شود : " . . . با صدای خواهرش آرام آرام و ماشين اسباب بازی به دست به خواب می رفت . . . " حالا او سال اول راهنمايی است . . . فرياد می زند مامان ببين چی خريده ام .گوش كن! چطور می‌خونم ؟ راستی من بهتر می‌خونم يا . . ؟
قنادی لرد را می‌گفتم ، قبل از رفتن به آنجا اول می‌توانيد جلوی كتابفروشی كوچك ما با چند جمله از رمان اين ماه ذهنتان را معطر كنيد وبعد درقنادی كامتان را شيرين كنيد.
يك خاطره راهيچ وقت فراموش نمی‌كنم . خدارفتگان شما را بيامرزد. مادرم خدا بيامرز مرا رمان‌خوان كرد. چندان سوادی نداشت و وقتی عشق داشتن يك دوچرخه به سرم افتاد از من گروكشی كرد . خواست تا داستان بابالنگ دراز را برايش بخوانم . اولش برايم خيلی زور داشت ولی چند روزبعد وقتی به صفحات آخر رسيدم ناراحت بودم چون دلم نمي خواست به اين زودی تمام شود . . . مادرم‌گفت از بابات می‌خوام امسال برات دوچرخه بخره : آخ جون دوچرخه ! پاك فراموش كرده بودم . اما چرا ديگه امسال ؟ همين امروز ! همين امروز!
"كتاب قرن"

در ويترين كتابفروشی

استمداد جهت شناسـايي
آيا اين مرد را می‌شناسيد؟

تصويربالا – مردی بالای چهل –چند وقتی اسـت كه به اين كتـابفـروشـی مراجعه وطلب خوراك می نمايد. اهل كدام ديار است نمی‌دانم. فارسی نمی داند ولی به چندين زبان بيگـانه مسلط است. از مردم گريزان است. سخن نمی گويـد مگر به ضرورت و به زبان اشاره،كم می‌خورد، كم می‌خوابد و خستگی نمی‌شناسد.
آفتاب رابسياردوست دارد _مثل كسی كه سالها ازآن محروم بوده_ و صبح تا به غروب در پارك و مناطق اطراف زير نور خورشيد ازطبيعت و غيرآن، پرده پشت پرده، نقش می‌كشد. تنها حوالی غروب است كه در حجرة كتابفروشی ما "آفتابی" می شود و باز بی‌وقفه آفتاب را نقاشی می‌كند.
البته پيداست كه نقاشی است قابل ، مع الاسف چون زبان ما نمی‌داند بنده تا‌بحال جز نامش (وينسنت يا ونسـان) چيزی ازاو دستگيرم نشد الا اينكه عاشق است و دانستن اين هم، فهم زبان نمی‌خواهد.
ترجيحاً ازرفقای زبان‌دان تقاضای كمك عاجل دارم!

دارالكتاب قرن _ نيری كتابچی

اضافه كنم : عجالتـاً و ازبرای تأمين معاش روزانة او (و صد البتـه خودم) تابلوهايش به قيمت بسيار مناسب به حراج گذاشته‌ام .ضمناً جهت كسب اطلاعات بيشتر داخل مغازه شده ، ازفروشنده توضيح خواسته و يا شخصاً آنچه از مشخصات نامبرده كه مشروحاً در تابلوها نوشته‌ام بخوانيد. بيشتر دردسر نمی‌دهم. و السلام.

Labels:

كپی كردن ازآثارنقاشان بزرگ همچون اجرائی متفاوت از يك اثرموسيقی

بگذار تو را بگويم‌ كه ‌‌تابلوی ‌نقاشان ‌بزرگ ‌همچون ‌"ميله"‌ را به ‌چه‌ منظور كپيه می‌كنم و درآن چه نكاتی می‌جويم ازما نگارگران هميشه انتظار دارند، نقاشی كشيده و فقط آفريننده باشيم. بسيارخوب! اما چرا در موسيقی چنين توقعی ندارند. هنگامی كه يكی از آهنگ‌های بتهوون را مي‌نوازند مگر قريحه و ذوق و شيوة نوازندگی و ‌اجرای ويژة خودرا به كار نمی‌برند. مگر نه آن است كه در موسيقی و بخصوص در آواز، سليقه و ابتكار خود نوازنده يا خواننده مؤثر است، اگر چنين نبود، پس بايد فقط خود‌آهنگساز دارای ارزش هنری باشد و آثارش را فقط خود اجرا نمايد.

نامه‌های ون‌گوگ/ ترجمة رضا فروزی

Labels:

تابلوی سيب زمينی خورها از زبان ونگوگ


تمامی سعی من برآن بودكه ‌حالت ‌اين ‌مردم‌را، كه در نور كمرنگ چراغ ‌سيب‌زمينی ‌می‌خوردند، نشان‌دهم سيب‌زمينی‌هايی ‌كه با دست‌های خودشان از زمين كنده، و با همان دستها، توی بشقاب گذاشته‌اند.
همين حالت بيانگر‌فرهنگ ‌روستايی ‌و ‌ابتدايی ‌آنهاست كه‌ چه ‌‌صادقانه طعام خود را كسب كرده‌اند. من در‌پی آن بودم‌كه، از برداشتهای خودم از راه و رسم‌ زندگی‌آنان، تصويری ‌ارائه ‌دهم- مفهومی كه بسيار متفاوت با چيزی است كه مردم متمدن از آن برخوردارند. از اين روی اصرار نمی‌ورزم كه بيننده، در همان لحظة نخست، آن را دوست بدارد يا تحسين كند.
من شخصاً متقاعد شده‌ام كه در نشان دادن جذابيتهای قومی اين گروه نتيجة بهتری خواهم گرفت تا در نماياندن خشونتهايشان. من فكر می‌كنم كه دختر دهاتی مفلوك، با دامن و بالاتنة لكه‌آلود و غبار‌گرفتة آبی‌اش، زيباتر از آن خانم متمدن شهری است. اگر تصوير روستائيان بوی چربی خوك و دود و بخار سيب‌زمينی می‌دهد، چه باك. اين كه چيز ناخوشايندی نيست، همان‌طور‌ كه بوی‌ پِهِن‌ اصطبل ‌و‌آخور توجيه‌پذير است و به آن مكان متعلق، برخاستن عطر گندم يا ذرت و سيب‌زمينی از يك مزرعه نيز به همان اندازه پذيرفتنی است كه برخاستن بوی كود‌حيوانی از آن...



از كتاب نامه های ونگوگ

Labels:

آفتاب

آفتاب
آفتاب روي زمين آفتابگردان
بگو به من چه كرده اي با ماه؟
او در آسمان است و من بر زمين
اما هر دو يك تقدير داريم
چون دور خود مي چرخيم
مانند ديوانه ها در خانه مجانين
روبر دسنوس/سايه سرمست/ ترجمه زهرا تعميدي
Le soleil
Soleil en terre,tournesol,
Dis-moi qu'as-tu fait de la lune?
Elle est au ciel, moi sur le sol,
Mais nous avons, meme fortune
Car sur nous-meme nous tournons
Comme des fous au cabanon.
Robert Desnos

Labels: